جستجو پیشرفته محصولات

آلیس مونرو: این اتفاق ممکن است نظرم را عوض کند

 گفتگو با آلیس مونرو

مترجم: شیما امیرعباسی

? مصاحبه تلفنی با آلیس مونرو به دنبال اعلام خبر جایزه نوبل ادبیات در تاریخ دهم اکتبر 2013

-سلام. آدام اسمیت هستم.

-سلام آدام.

-سلام. آلیس مونرو؟

بله، خودم هستم. می‌خواستم از شما خیلی تشکر کنم. این موضوع یک اتفاق خیلی عالیه برای من. یک اتفاق فوق‌العاده برای داستان کوتاه هست.

-بله همینطوره. در نتیجه ما هم به شما تبریک می‌گویم. امروز یک روز عالیه.

خیلی خیلی ممنون.

-خبر را چطور شنیدین؟

اوم، بذارید ببینم. صبح زود دور و بر خونه می‌گشتم. اولین بار چطوری شنیدم؟ (به دخترش جنی که در اتاق کنار او هست می‌گوید) … اوه از مطبوعات باهام تماس گرفتن.

– و اولین عکس‌العملتون چی بود؟ یادتون میاد؟

باور نکردم. (می خندد) واقعا نمی‌توانستم باور کنم. خیلی خوشحال بودم و هنوزم نتوانستم به خوشحالیم غلبه کنم.

– شما طی چهار دهه مجموعه‌های خیلی زیادی را خلق کرده‌اید…

بله همینطوره، اما می‌دانی چون عموماً داستان کوتاه کار می‌کنم فکر می‌کنم به دست اومدن این موفقیت موضوع خاصیه.

– بله درسته، همینطوره. شما اساساً از شروع کارتان تا آخر یک جور کار کرده‌اید؟ فکر می‌کنید تغییری هم کرده‌اید؟

می‌دانی، تا آنجایی که می‌توانم بگم خیلی تغییر نکردم اما فکر می‌کنم کسی دیگری به این سوال بهتر می‌تواند جواب بدهد.

– و این جایزه باعث می‌شود خوانندگان جدید زیادی سراغ کارهای شما بروند…

خب امیدوارم که اینطور باشد، و امیدوارم این موضوع نه فقط برای من بلکه در کل برای داستان کوتاه اتفاق بیفتد. می‌دانی، داستان کوتاه اغلب به‌عنوان کاری که آدمها قبل از نوشتن اولین رمان‌شون انجام می‌دهند یک جورایی کنار گذاشته می‌شود. و من می‌خواهم که داستان کوتاه سر زبانها بیفتد، بدون هیچ قید و شرطی، پس الزاما نباید صحبت از رمان باشد.

– و برای آنهایی که با کارهای شما آشنا نیستند نقطه‌ی شروعی را پیشنهاد می‌کنید؟

اوه خدای من! نمی‌دانم… نمی‌توانم… همیشه خیال می‌کنی که آخرین کارت بهترین است. حداقل من که اینطور فکر می‌کنم. پس ازشان می‌خواهم با آخرین کتابم شروع کنند.

– پس باید با «زندگی عزیز» شروع کنند، همینطوره؟

خب از جهتی بله، ولی بعدش امیدوارم برگردند و باقی کارها را هم بخوانند.

– و البته همه درباره‌ی این موضوع صحبت می‌کنند که شما قبل‌تر اعلام کرده بودید که قصد دارید امسال دست از نوشتن بکشید و می‌گویند «شاید این اتفاق تشویقش کند تا دوباره بنویسد».

(می‌خندد) خب می‌دانی که من این کار را سالهای زیادی انجام دادم. می‌نوشتم و چاپ می‌کردم. فکر می‌کنم از وقتی که بیست ساله بودم- می‌دانی هرازگاهی چیزی را منتشر کردم- اما این زمان مدت طولانی‌ست واسه کار کردن و فکر کردم شاید وقتشه که استراحت کنم. اما این اتفاق ممکنه نظرم را عوض کند. (خنده)

– گفته‌ی هیجان‌انگیزیه. باعث پچ‌پچ همه می‌شود.

(هردو می خندند)

– چه عالی. می‌دانم که بعد از صحبت با آدم‌های مختلف باید خسته باشید و خیلی خوشحال می‌شویم در موقعیت دیگری با شما دوباره صحبت کنیم.

عالی می‌شود. در واقع چون یک کمی خسته و گیجم الان، خدا می‌داند که ممکنه چی بگم.

– (می خندد) خب تا زمانی که این قضیه از تب و تاب بیفتد صبر می‌کنیم.

باشه.

– بسیار باعث خوشحالی بود که با شما صحبت کردیم، و خیلی ممنون هستیم.

ممنون، خدانگهدار.

خداحافظ.

دیدگاهتان را بنویسید